سرویس: کرمانشاهکد خبر: 106512|12:50 - 1395/07/04
نسخه چاپی

در گفتگوهایی مطرح شد؛

نگاهی به زندگی 13 شهید نبرد علیه کفر/ از برادران افسانه ای جبهه ها تا شهیدی که مغازه اش را برای کمک به فرونشاندن غائله کردستان فروخت

نگاهی به زندگی 13 شهید نبرد علیه کفر/ از برادران افسانه ای جبهه ها تا شهیدی که مغازه اش را برای کمک به فرونشاندن غائله کردستان فروخت
مطلع الفجر: خانواده و همرزمان 11 شهید دفاع مقدس از زندگی و جان فشانی های این شهدای گرانقدر گفتند.

به گزارش مطلع الفجر ، به نقل ازامرولهشهید امیر سرتیپ بهرام رحیمی فرزند مرحوم حاج محمد رحیمی در سال 1342 هجری شمسی متولد شد. بدلیل اینکه خانه پدری وی در روستای علی‌گرزان علیاء شهرستان صحنه قرار داشت لذا تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در کنار برادر بزرگتر خود موسی رحیمی که کارمند اداره کشاورزی بود در شهرستان های کنگاور، گیلانغرب، سرپل‌ذهاب و صحنه به پایان رسانید و سپس در کنکور دانشکده افسری شرکت و مدت چهار سال در دانشکده افسری تهران مشغول به تحصیل شد و در نهایت موفق به اخذ لیسانس علوم از دانشکده افسری تهران می‌ شود.

 
 
 
 
این شهید در دانشکده افسری تهران توانست دوره 34 تکاور، 464 هوابرد و دوره کوهستان را با موفقیت به پایان برساند و با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری فارغ‌التحصیل و بلافاصله به لشگر 81 زرهی کرمانشاه منتقل شود. او مجدداً به دانشگاه جبهه‌های جنگ علیه کفار معرفی و در جبهه‌های قصرشیرین و سرپل ذهاب واقع در نوار مرزی غرب کشور به خدمت مشغول و به فرماندهی یکی از واحدهای رزمی منصوب شد و به طریقی انجام وظیفه کرد که خواب را بر چشم دشمنان بعثی شکست
 
 
 
 رشادتهای  شهید امیر سرتیپ بهرام رحیمی را چه در هنگام تحصیل در دانشکده افسری و چه در جبهه‌های جنگ علیه کفار را بهتر از هر کس هم‌دوره‌های او و هم‌رزمانش مخصوصاً امیر حیدری، امیر پهلوانی، سرهنگ ویسی، سرهنگ کلهر، سرهنگ یارتیره و سایر هم‌رزمان شهیدمی‌دانند، باید از آنها پرسید و به رشته تحریر درآورد.
 
 
 
موسی رحیمی با بیان خاطره ای از شهید به خبرنگار امروله گفت: برادرم پس از چند سال حضور در جبهه‌های حق علیه باطل از اندکی مرخصی استفاده و مراسم عروسی را به رسم آنچه در دانشگاه جبهه آموخته بود با شادی و شادمانی ولی خیلی مختصر و شرعی برایش برقرار کردیم.
 
وی افزود: فردای آن روز به جبهه اعزام شد زیرا می‌گفت مقدس‌ترین چیز در این موقعیت خدمت و جبهه است. او در این موقعیت از مرخصی‌های خیلی جزئی استفاده و از خانواده سرکشی و فوری به جبهه روانه می شد تا اینکه روزی نامه‌ای به دستم رسید و وصیت نامه‌ای برایم ارسال کرد و انگشتر نامزدی هنگام عقد نیز در داخل آن موجود بود که آنرا بوسیدم و بر دیدگانم نهادم.
 
رحیمی تاکید کرد: نوشته بود داداش ( موسی رحیمی ) با عرض پوزش همسرم باردار است و این نامه و انگشتر را به همسرم تحویل بده. لازم است از انگشتر نگهداری و بعد از وضع حمل چنانچه نوزاد پسر یا دختر بود در انگشت دستان فرزندم بعنوان یادگاری استفاده شود.
 
وی تاکید کرد: بعد از سالها در جبهه و فراز و فرودهای منطقه عملیاتی سرانجام در شب عید نوروز مورخه 30/12/66 جام شربت شهادت را بعنوان عیدی از دست فرمانده‌اش، مرجعش  و امامش حضرت امام حسین(ع) گرفت و نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل شد. پس از مراسم تشیع جنازه شهید در اقامتگاه ابدی واقع در علی‌گرزان به خاک سپرده شد.
 
فرمانده ای که کابوس ضد انقلاب بود
 
به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصادهادی فرهنگیان یادگار سردار شهید اسمعلی فرهنگیان در گفتگو باسهیل سنقربا اشاره به اینکه دفاع مقدس یادآور روزهای از خودگذشتگی و ایثار نظام اسلامی ایران در برابر دشمنان است افزود: دفاع مقدس بهترین دانشگاه برای تعلیم بصیرت افزایی و فرهنگ ایثار و شهادت است.
 
وی در ادامه در خصوص زندگی و رشادت های سردار شهید اسمعلی فرهنگیان در دوران دفاع مقدس گفت: شهيد اسمعلی فرهنگيان در سال 1340 در خانواده مذهبی در روستای ليلمانج از توابع شهرستان سنقروكليايی به دنيا آمد و تحصيلات را تا پايان مقطع ديپلم ادامه داد. او كه جوانی پاك، مومن متعهد و پيرو خط امام (ره) بود در تظاهرات ها حضوری فعال داشت و يك بار نيز در اين راه مجروح شد به همين علت بارها توسط ساواك تحت تعقيب قرار گرفت و هميشه آماده فداكاری برای انقلاب بود و بعد به عضويت سپاه پاسداران درآمد تا بتواند حافظ آرمان های امام و انقلاب باشد.

 

فرهنگیان تاکید کرد:در اوايل پيروزی انقلاب، استان كرمانشاه و شهرستان سنقر بدليل همجواری با استان كردستان و شهرهای كامياران، قروه و دهگلان محل استقرار گروهك دموكرات و حزب كومله بود. سپاه سنقر برای مبارزه با اين گروهك ها فعاليتی چشم گير داشت. در اين بين شهيد فرهنگيان بعد از ورود به سپاه بعنوان مديريت داخلی سپاه سنقرمشغول به خدمت بود كه برای يك مأموريت دوماهه به همراه تعدادی از نيروهای سپاه سنقر به منطقه بازی دراز سرپل ذهاب رفته و با نيروهای بعثی مبارزه داشتند و در آنجا رشادت هايی از خود بجای گذاشت كه بارها مورد تحسين فرماندهان ارشد قرار گرفت.

 

 

وی افزود: قبل از هجوم افراد كومله و دمكرات به روستاهای سنقر شهيد اسمعلی فرهنگيان بعنوان فرمانده عمليات سپاه سنقر منصوب شد. ايشان با توجه به رشادت و شجاعت و ايثارگری كه از خود نشان داد توانست به كمك هم رزمانش تعداد زيادی از ضد انقلاب وابسته كه به اطراف سنقر رخنه كرده بودند به ويژه فرماندهان خائنشان را به هلاك برسانند. در سال 1361 با توجه به هجوم گروهك دمكرات و كومله به دستور فرماندهان سپاه در منطقه كرمانشاه برای مبارزه با اين گروهك ها يك گردان عملياتی مستقل در منطقه سنقروكليايی تشكيل و شهيد فرهنگيان بعنوان فرمانده گردان ( گردان 207شهيد بهشتی ) معرفی شد؛ اين گردان توانست تا اوايل سال 1362 ريشه گروهك دمكرات و كومله را در مناطق سنقر برای هميشه نابود كند كه توسط فرمانده جنگ های نامنظم سردار شهيد محمود كاوه، شهيد فرهنگيان و هم رزمانش مورد تقدير قرار گرفتند.

 

 

این فرزند شهید تصریح کرد: همچنين بعد از پاكسازی مناطق از گروهك های ضد انقلاب بنا به درخواست فرمانده وقت قرارگاه نجف مبنی بر تشكيل يك تيپ عملياتی در استان كرمانشاه اين گردان به كرمانشاه فرا خوانده شد و تيپ 29 نبی اكرم (ص) تشكيل شد و اين گردان به نام گردان تبوك نامگذاری و در رأس  شهيد اسمعلی فرهنگيان بعنوان فرمانده گردان منصوب شد.

 

وی افزود: پس از آن گردان تبوك بعنوان يكی از گردان های ضربت بر عليه دشمن تبديل شد و رزمندگان تحت امرش همواره با او پيمان می بستند كه تا آخرين نفس از جهاد در راه خدا باز نمی ايستند تا به شهادت برسند. او فرمانده قلب ها بود در عمليات والفجر9 مقاومت دليرانه ای به يادگار گذاشت بطوريكه جانشين فرماندهی كل سپاه سردار مصطفی ايزدی به او ابلاغ كردند که "اسمعلی فرهنگيان تو دينت را به اسلام اداء كردی". در عمليات كربلای 5 در منطقه شلمچه فرماندهی كل سپاه سرلشكر رضايی به سردار ناصح اعلام کرد "مواظب اين نيرو با ارزش (شهيد فرهنگيان) باشيد".

 

فرهنگیان در ادامه گفت: شجاعت او الهام گرفته از شجاعت مولايش علی ابن ابی طالب (ع) بود. همرزمانش هيچ موقع و در هيچ عملياتی او را در حالت ترس مشاهده نكردند. آن شهيد به پاس شجاعت و زحمت فراوان و تخصص در زمينه تحليل عمليات ها بارها به ديدار حضرت امام خميني (ره) مشرف شد. بعد از تأسيس دانشگاه امام حسين(ع) وی بعنوان اولين دانشجو در استان كرمانشاه بود که در دوره عالی فرماندهی (ستاد دافوس) پذيرفته شد. وی قبل از پذيرفته شدن در دانشگاه امام حسين(ع) طی دوره های متعددی نظير دوره عالی عملياتی با فرماندهان عالی سطح كشور نظير شهيد همت، شهيد باكری، شهيد احمد كاظمی و سردار صفوی هم دوره بود.

 

 

فرهنگیان در ادامه تصریح کرد: اما تحصيل در دانشگاه او را از جانبازی و جهاد در راه خدا باز نگذاشت. او گمشده خود را در جبهه ها می جست و همواره در هر عملياتی كه در پيش بود شركت می كرد. اينگونه بود كه آن سردار عزيز در 70 عمليات بزرگ و كوچك حضور داشت و سه بار نيز مجروح شد. سردار دلاور سپاه اسلام در عمليات كربلای 5 شور و شوق ديگری داشت كه يكي از هم رزمانش، آقای آوختعلی رضايی، گفته بود "شب قبل از عمليات در خواب ديدم برادر فرهنگيان به شهادت رسيده است به او گفتم من امروز به جای شما به مقر تيپ ميروم اما او نپذيرفت. من دستش را محكم گرفتم و موضوع را دوباره برايش گفتم اما تبسمی كرد شايد اين تبسم از شوق فرا رسيدن وصلش به معبود بر لبانش نشسته بود بالاخره او رفت و ده دقيقه بعد توسط تك تيرانداز دشمن مورد اصابت قرار گرفت و در خون غلتيد و شهيد شد".

 

 

وی گفت: راديو دشمن بعثی خبر شهادت اسمعلی فرهنگيان فرمانده سپاه اسلام را تنها چند ساعت بعد از شهادتش اعلام کرد و دوستان و هم رزمانش به ماتم او نشستند.  آقای حقيقی پيك وقت فرماندهی تيپ نبی اكرم(ص) نقل کرده است "خبر شهادت شهيد اسمعلی فرهنگيان را طی نامه ای كه سردار ناصح داده بود به فرماندهی كل سپاه سردار رضايی رساندم. هنگاميكه سردار رضايی نامه را رؤيت نمودند اشك از چشمانش جاری شد كه در همان لحظه شهيد صياد شيرازی كنار سردار رضايی نشسته بود از ايشان محتوی نامه را پرسيد سردار رضايی در جواب سوال شهيد صياد شيرازی فرمودند يكی از فرماندهان ما به شهادت رسيد. شهيد صياد شيرازی گفت: برادر رضايی هر فرماندهی كه شهيد می شود شما تبسم می نماييد ولی برای اين شخص كه شهيد شده ناراحت می شويد. سردار رضایی در جواب گفت: اسمعلی فرهنگيان اميد ما و ( سرباز جوان ما ) در غرب كشور بود. شهيد فرهنگيان در اولين ملاقات با حضرت امام (ره) فرمودند ديگر هيچ آرزويی ندارم آرزوی من ديدن رهبرم بود".

 

روایت مادری که بعد از گذشت 26 سال از مرگ فرزندش سیاه پوش مانده است

 

به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصادبه نقل ازسراب روانسر، شهید عظیمی در یک خانواده 12 نفره  در آذر ماه  سال 43 متولد شد. وی در تاریخ 1367/5/8 در منطقه جنگی بیزل در اثر برخورد ترکش خمپاره  در دو ناحیه سر و قفسه سینه به شهادت رسید.

 

محبوب مظفری مادر گرامی شهید عظیمی در گفتگو با خبرنگار سراب روانسر اظهار داشت: خدا پسر عزیزم را رحمت کند ولی حیف که آرزویم به رویا تبدیل شد که در لباس دامادی ندیدمش و غمش برایم ماند.

 

 مادر شهید ادامه داد: هاشم آنقدر با شرم و حیا بود که متفاوت تر از دیگر بچه هایم بود. هر وقتی کاری با او داشتم و صدایش می کردم او حتی بزور سرش را بالا می گرفت و سریع می گفت جانم مادر؟ و بجز چشم مادرم چیزی از او نشنیده ام.

 

مادرشهید افزود: قطعا تمام فرزندان برای هر پدر و مادری عزیز است ولی خدا هم می داند که هاشم با بقیه فرزندانم فرق داشت و او را یک جور دیگر دوست داشتم. دوست داشتن من نسبت به فرزند عزیزم تا حدی بود که هنوز بعد از گذشت 26 سال لباس مشکی را که آن روز بعد از خبر به شهادت رسیدنش بر تن کرده ام می پوشم.

 

وی ادامه داد: او هر چند سن و سالش کم بود ولی کمک حال و کمک خرج بزرگی برای ما به حساب می آمد و دل خوشی و نعمتی بزرگ از طرف خدای عزیز بود.

 

مادر شهید در خصوص صفات بارز و برجسته فرزندش گفت: هاشم نماز و روزه اش کامل بود و حتی قبل از رسیدن به سن تکلیف خواندن نماز را شروع کرد. به یاد دارم موقعی که در جبهه بود فرایض دینی را وظیفه دانسته و در آخرین مرخصی که برگشت نیز روزه بود و گفت که مادرم قصد دارم این چند روز باقیمانده را نیز روزه باشم و از شنیده های هم رزمانش نیز تhیید می شود که روز به شهادت رسیدنشان روزه بوده اند.

 

وی ادامه داد: در آن زمان هاشم دوست داشت که خانه اش را بالاتر از روستا و کنار باغ هایی که آن زمان زیاد بود بسازد و من اصرار داشتم که کنار دست خودمان باشد که هیچ کدام ساخته نشد و به خانه ای واقعی نزد خدا رفت.

 

مادر شهید ادامه داد: یک ماه کمتر از خدمتش باقی نمانده بود که به مرخصی برگشت  وقتی به خانه رسید خیلی خوشحال شدم. دو سه روزی را اینجا بود. در این سه روز تعدادی از فامیل هایم برای دیدنش به خانه ما آمدند. یک حس خاصی داشت و خودش می گفت که احساس می کنم شهید می شوم. گفت مادر اگر قسمت بشود بعد از پایان خدمتم که بیست روز دیگرش مانده است، می توانم بیشتر در خدمت شماها باشم. ولی خب بعد از همان چند روز صلح شد و دنیا برای همه شاد و خوش شد ولی برای من نه. البته خودم هم شب قبل از شهادت عزیزم خواب بدی دیده بودم ولی چون دوست نداشتم بازگو نکردم.

 

احمد زارعی هم روستایی شهید نیز به خبرنگار سراب روانسر گفت: بعد از ماه ها خدمت در روانسر چیزی از خدمت هاشم باقی نمانده بود که به منطقه جنگی بیزل اعزام شد. مرداد ماه سال 67 خبر در روستا پیچید که هاشم شهید شده و پیکر پاک وی در انبار جو بیستون کرمانشاه قرار دارد. من و دیگر دوستان با چند نفر از اعضای خانواده به آنجا رفتیم. تعداد شهیدان خیلی زیاد بود. بعد از ساعت ها جستجو تابوتی را با نام هاشم عظیمی پیدا کردیم و به مسجد شافعی داخل شهر انتقال دادیم.

 

وی افزود: وقت غسل دادن یکی از فامیل های شهید گفت که این پیکر شهید هاشم نیست و به اشتباه پیکر پاک شهید بهمن قادری هم رزمش را در تابوت که به اسم هاشم عظیمی بوده گذاشته اند و ما هم به خانواده شهید قادری که آنها هم در جستجوی پیکر فرزندشان بودند خبر دادیم. آنها پیکر پاک شهید بهمن قادری را تحویل گرفته و مجدد به انبار جو(محل شهیدان) برگشتیم و شروع به جستجو کردیم که در این حین سربازی از ما پرسید که دنبال کدام شهیدی هستید و بعد از اطلاع گفت که بنده خودم شهید هاشم را به اینجا آوردم و می دانم کدام قسمت است. وقتی که به آن قسمت رفتیم متوجه شدیم که در قسمت شهیدان اصفهان قرار دارد.

 

شهیدی که لوازم منزلش را هم برای کمک به رزمندگان به جبهه می برد

 

به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصادبه نقل از بازی دراز، در دوران هشت سال دفاع مقدس که مقدس ترین دفاع ها برای مردان و زنان سرزمینمان شد مردانی با حضور در جبهه ها بی ادعا رفتند تا درس ایثار بدهند و زنانی چون حضرت زینب (س) ایستادند و پیام رسان خون شهدا شدند.

 

به مناسبت هفته دفاع مقدس به سراغ همسر شهید بگ میرزا حسینی یکی از شهدای والامقام روستای آینه از توابع شهرستان سرپل ذهاب رفتیم و مصاحبه ای با ایشان ترتیب داده ایم، تا از صبوری و مقاومت همسر شهید درسی عبرت آموز بگیریم.  

 

کوکب علیمرادی، همسر شهید بگ میرزا حسینی در گفتگو با خبرنگار بازی دراز به معرفی این شهید والامقام پرداخت و اظهار داشت: شهید بگ میرزا حسینی آئینه فرزند عباس میرزا اهل و ساکن شهرستان سرپل ذهاب در آذر ماه سال 1340 در خانواده ای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود. با عنایت به سوابق مبارزاتی خانواده ایشان در زمان انقلاب انگیزه وی جهت دفاع از کیان اسلامی دو چندان شده و به افتخار پوشیدن لباس ارتش در لشگر 81 و تیپ 3 ابوذر در شهریور ماه سال 58 نائل آمدند.

 

وی یادآور روزهای آغازین زندگی مشترک با همسرش شد و افزود: خانواده من و همسرم فامیل بودند. وقتی شهید به خواستگاری من آمد پدرم وی را می شناخت و در برخوردهای اولیه متوجه شده بودند که شهید فرد با ایمان و راستگویی است. آن زمان برای خانواده ها این مسائل مهم تر بود تا کار و خانه و... اواخر سال1359 تصمیم به ازدواج گرفت و عقد کردیم و اوایل  سال1360 زندگی مشترکی  سرشار از معنویات و ایمان قوی آغاز کردیم.

 

این همسر شهید اذعان داشت: پس از آغاز جنگ تحمیلی این شهید شجاع، در عملیات های گوناگون از جمله والفجر 8، فتح المبین، کربلای 9، عملیات عاشورا و در مناطقی همچون میمک، کورک، قاسم آباد، حاجیان،  ازگله، گرده نو و دشت ذهاب حضور سبز و پر فعالیت داشتند.

 

وی یادآور شد: آن روز روزهای جنگ بود و شهید حسینی نیز جزو اولین نفراتی بود که برای دفاع از این مرز و بوم  لباس رزم پوشید و به خط مقدم جبهه رفت.

 

خانم علیمرادی گفت: زمان زیادی از زندگی مشترک نگذشته بود که همسرم راه مقدس جبهه را در پیش گرفت و بخاطر بمباران شدید و ناامنی درشهرستان سرپل ذهاب ما به اسلام اباد غرب رفتیم و پس از آنکه سکونت گزیدیم همراه خانواده پدری برای رزمندگان خط مقدم تدارکات آماده کردیم و به آن دسته ازآنان که به پشت خط جبهه می آمدند این تدارکات را میرساندیم تا به دست دیگر همرزمانشان در خط مقدم برسد.

 

 خانم علیمرادی با اشاره به رشادت های این شهید والامقام گفت: شهید بگ میرزا حسینی تمام وقت زندگیش در دوران هشت سال جنگ تحمیلی را در خط مقدم گذراند و یک بار در منطقه عملیاتی میمک  در جنوب کشور زخمی شد و حتی با این وضعیت سخت جسمی، بارها مورد تشویق فرماندهان عملیات قرار گرفت زیرا که موجب محاصره تانک های رژیم بعثی عراق شد که برای تجاوز به خاک میهن اسلامی به رژه درآمده بودند.

 

وی به اخلاق و کرداربسیار رئوف شهید حسینی اشاره کرد و گفت: این شهید والامقام بسیارمتواضع، فروتن و بخشنده بود و زمانی که به خانواده سر می زد با رضایت همدیگر، از وسایل های جهیزیه زندگی مشترکمان همچون سماور، ظرف و بسته های خوراکی برای رزمندگان که تدارک دیده بودم می برد تا وضعیت معیشت بهتری برای همرزمانش فراهم کند.

 

وی در ادامه به ثمره های زندگی مشترکش اشاره کرد و گفت: در سال1363 زمان فارغ شدن فرزند اولم که پسری به نام محمد نام دارد، همسرم به سختی از فرماندهش مرخصی گرفته بود و در حد یک روز دریکی از روستاهای توابع شهرستان کرند غرب در کنارم ماند و از آن پس دوباره به مناطق جنگی بازگشت.

 

خانم علیمرادی بیان کرد: برای به دنیا آمدن دخترم در اواخر سال 1364 خوشبختانه همسرم در مرخصی بود و در کنارم در بیمارستان امام خمینی (ره) اسلام آباد غرب با ذکرتسبیحات خدای سبحان موجب آرامش و تقویت روحیه ام شد و بعد از دو روز دوباره به خط مقدم رفت.

 

وی به تلخ ترین خاطره زندگیش اشاره کرد و گفت: دخترم الهام هنوز 5 ماه بیش سن نداشت که همسرم در مورخ 24/1/1365در منطقه عمومی کوشک به عالیترین مقام انسانیت که همان شهادت در راه خدا می باشد نائل آمد.

 

علیمرادی عنوان کرد: با همکاری نیروهای ارتش پیکرمطهر شهید بگ میرزا حسینی از مناطق عملیاتی کوشک به اسلام آباد غرب منتقل شد. پیکر این شهید والامقام  را تحویل گرفتیم و پس از تشییع باشکوهی با حضور مردم شهید پرور روستای آینه، در گلزار شهدای این روستا در جوار دیگر شهدا که اکثرا از اقوام نزدیک این شهید والامقام بودند آرام گرفت.

 

این همسر شهید اظهار داشت: مدتی از زندگی مشترکمان با دو فرزند کوچک که چشم انتظار دیدن پدر فداکار و مهربانشان بودند نگذشته بود که بار مسئولیت دوچندانی به دوشم افتاد و با مشقت و سختی فراوانی در دوران جنگ تحمیلی و حتی بعد از آن دوران، فرزندانم را برای ادامه دادن راه والا و عرفانی همسر شهیدم تربیت کردم.

 

وی تصریح کرد: با توکل به خدا و توسل به حضرت زینب(س) و الگو گرفتن از صبر و ایستادگی این بانوی بزرگوار در زندگی، توانستم فرزندانم به درجات عالی از سطح علمی برسانم و اکنون  پسرم محمد حسینی پس از گذراندن دوره دکترا دانپزشکی در دانشگاه تهران اکنون جراح دندان پزشکی می باشد و دخترم الهام حسینی برای خدمت به جامعه فداکار و صبور خانواده های شهدا، جانبازان و ایثارگران در اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مشغول به خدمت است.  

 

این همسر مکرمه زینب وار، تمام هم و غم خود را برای به ثمر رساندن زحمات خویش در قبال فرزندانش ، در کنار آنها بوده و هم اکنون نیز پشتیبان و همراه آنهاست. لازم به ذکر است همسر این شهید بزرگوار خواهر شهید محمدحسن علیمرادی از تکاوران ویژه تیپ 65 نوحد است.

 

شهیدی که مغازه اش را برای کمک به فرونشاندن غائله کردستان فروخت

 

به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصاد، بتول افسری مادر سردارشهید ابوالحسن یاری در گفتگو با خبرنگارصبریهدر خصوص خصایص فرزند شهیدش اظهار داشت: فرزند شهیدم ابوالحسن نماز صبح را همواره در مسجد می خواند و از اوائل کودکی روزه و نماز خود را به جا می آورد و گاه تعلیمات مذهبی را به خواهر و برادر کوچک خود می آموخت.

 

وی گفت: فرزندم ابوالحسن حتی از خدمت دولتی در نظام طاغوتی اکراه داشت و به همین دلیل به شغل آزاد روی آورد و حتی در خفا به خانواده هایی که استطاعت مالی نداشتند کمک می کرد.

 

افسری افزود: در آن سالها گاهی برای تهیه اجناس به تهران می رفت و از این رو از حوادث و اقدامات انقلابی در تهران از نزدیک آگاه می شد و رساله امام خمینی(ره) و نوار های سخنرانی و اعلامیه های ایشان را به صورت مخفی به کرمانشاه می آورد.

 

این مادر شهید ادامه داد: در ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی با شهیدان سید محمد سعید جعفری و جاندار زرافشانی نیز که از افراد انقلابی بودند آشنا شد. از آن زمان فعالیت های انقلابی اش را افزایش داد و من را نیز در جریان فعالیت های خود قرار داد. بعد از آن زمان نیز من به فعالیت های انقلابی فرزندم پیوستم به طوری که در توزیع اعلامیه ها، کتاب ها ونوارهای امام خمینی(ره)  در سراسر شهر فعال بودم.

 

 افسری گفت: بعد از تشکیل بسیج مستضعفین استقبال از عضویت در این نهاد انقلابی بسیار پرشور بود و آموزش هایی صورت می گرفت که یکی از تاثیرات آموزش های بسیج، پرورش انسان های شجاع و دلیر برای حفظ نظام اسلامی بود به نحوی که شجاعت ویژگی اصلی بسیجیان بود.

 

مادر یاری خاطر نشان کرد: جنگ تحمیلی نیز با توطئه آمریکا و با ابزاری به نام صدام علیه ایران آغاز شد و چندین کشور از وی حمایت کردند اما کاری از پیش نبردند. در آغاز جنگ واهمه بسیاری مردم را فرا گرفته بود، اما به مرور مردم با دیدن دلاورمردی رزمندگان اسلام قوت قلب بسیاری گرفتند.

 

وی تصریح کرد: مردم همگی با اسپند و شیرینی برای بدرقه جوانان اسلام آمده بودند چراکه آنان را مدافعان حقیقی آب و خاکشان می دانستند. اکثر آموزش های بسیج در دوران دفاع مقدس در مساجد بود و در برخی موارد هم اردوهایی برای آموزش های نظامی در کوه های اطراف طاقبستان برگزار می شد.

 

افسری افزود: عشق به آب و خاک، انقلاب و امام(ره) انگیزه اصلی مردم برای کمک به جبهه ها بود و به همین دلیل انقلاب را با چنگ و دندان حفظ کردند. بسیج مستضعفین راهی برای همکاری همه مردم برای جمع آوری کمک مردم به جبهه ها بود. به خاطر دارم که دو مرکز برای کمک به جبهه ها در نزدیک محل سکونت ما وجود داشت که یکی در خیابان ده مجنون و دیگری در محله وکیل آقا بود.

 

وی ادامه داد: شخصی به نام غلام رنجبر در تهیه و جمع آوری کمک ها در این مساجد نقش داشت، که دارای دو فرزند شهید است. عمده کمک ها پوشاک، مواد غذایی، وجه نقد بود و حتی گاه آنقدر نیت مردم خالص بود که از دادن یک شیشه نفت دریغ نمی کردند.

 

این مادر شهید گفت: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی غائله پاوه و کردستان از جمله اتفاقاتی بود که مردم منطقه را درگیر کرد و به نیازهای بسیاری احتیاج داشت و در همان سالها فرزندم ابوالحسن روزی به منزل آمد وگفت که مغازه خود را به فروش رسانده و عایدی را برای کمک به فرونشاندن حوادث کردستان و پاوه هزینه کرده است.

 

وی بیان کرد: در اوائل انقلاب یکی از نیازهای جامعه آن روز امنیت بود. فرزندم ابوالحسن به همراه تعدادی دیگر از جوانان انقلابی و مومن به منطقه خضر زنده رفتند و هسته اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کرمانشاه را تشکیل دادند.

 

افسری گفت: بعد از صدور دستور امام خمینی(ره) مبنی بر آزادسازی پاوه فرزندم ابوالحسن به همراه سید محمد سعید جعفری عازم پاوه شد و در جریان آزادسازی این شهر حضور داشت و شخصا نیز در در پشتیبانی و تهیه تدارکات این غائله برای سربازان اسلام حضور داشتم.

 

وی گفت: در بهمن ماه سال 58 ابوالحسن به همراه 32 نفر دیگر گروهی به نام سلمان در نزدیکی کامیاران تشکیل دادند که محمدسعید جعفری فرمانده آن بود و بعد از وی فرزندم جانشین او شد. در آن زمان نیز فرزندم گاه از من برای پشتیبانی کمک می خواست و من نیز در تهیه کتب و وجه نقد به گروه سلمان یاری می کردم. در عملیات پاکسازی کامیاران از نیروهای ضد انقلاب همین گروه وارد عمل شد به نحوی که بخش زیادی از جاده منتهی به سنندج را نیز آزاد کردند. در این عملیات سعید آزادی، مجتبی جعفری، سید محمد سعید جعفری و احمدرضا اکبری به شهادت رسیدند.

 

افسری اظهار داشت: در یکی از خاطرات ماندگار خود به یاد دارم که یکی از جوانان غیرتمند به نام احمدرضا اکبری در گروه سلمان عضو بود که از قضا مراسم روز عروسی او با یکی از عملیات های پاکسازی همزمان بود که وی بر ماندن به همراه سایر اعضا اصرار داشت. با وجود اینکه فرزندم ابوالحسن یاری به عنوان فرمانده گروه بر بازگشت او به منزل در شهر سنقر اسرار داشت اما وی با پافشاری خود به همراه تیم می ماند. این جوان برومند در همان شب به شهادت می رسد.

 

وی گفت: به یاد دارم هنگامی که فرزندم برای اطلاع به خانواده این شهید بزرگوار به منزل وی مراجعت می کند مادرش که زنی با ایمان و رشیده بود او را فدایی اسلام و انقلاب می خواند و ابوالحسن نیز از من خواست که مانند این مادر با رشادت و ایمان با خبر شهادتش برخورد کنم.

 

مادر شهید یاری ادامه داد: نیروی ارتش برای پاکسازی سنندج از نیروهای ضد انقلاب راهی می شود، فرزندم ابوالحسن پیشقراول این نیروها بوده و خود ابتدا در کوه های سنندج مستقر می شود و سپس نیروهای ارتش به دنبال او مسیر را ادامه می دهند و سپس خود باز می گردد. در میانه سال 59 بود که زمزمه های حمله عراق وجود داشت. روز آخر تابستان بود که به ناگاه متوجه حمله هوایی شدیم. در همان ساعات بود که از رادیو فرمان بازگشت تمام نیروهای نظامی به پادگان ها و مراکز دفاعی را شنیدیم.

 

افسری خاطر نشان کرد: ابوالحسن در جنگ تحمیلی خدمات چشمگیری را انجام داد و در تاریخ ۲۴/۸/۵۹ در جبهه سرپل ذهاب شربت شهادت نوشید و به خیل شهدای انقلاب پیوست.

 

وی پایبندی خود به قولی که به ابوالحسن داده بود را چنین بیان کرد: بعد از اینکه فرزندم ابوالحسن به شهادت رسیدبا افتخار به رشادت های فرزندم  با سایر مادران شهدا همچون مادر شهید یدالهی، مادر شهید معصومی، مادر شهید محمودی، مادر شهید معطری در اداره تعاون سپاه بسیج می شدیم و برای تدارکات پشت جبهه لباس و پوشاک، بسته بندی مواد غذایی و خشکبار را آماده می کردیم. برخی از این امورات را در منازل تک تک شهدا به نوبت انجام می دادیم.

 

مادر سردارشهیدابوالحسن یاری در پایان گفت: همه مردم ایران و بخصوص مسئولان باید با افتخار به رشادت و جان افشانی فرزندان شهید این آب و خاک، برای اقتدار و سربلندی این سرزمین  طبق ارزش های اسلام و انقلاب تلاش کنند.

 

برادران افسانه ای جبهه های جنگ

 

به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصادبه نقل ازالوند خبر، شهید اکبر روندی از اهالی قصرشیرین همگام با بسیجیان اسلام آبادغرب گردان حمزه سیدالشهداء تیپ مستقل نبی اکرم(ص) کرمانشاه را تشکیل داد و به همراه عباس، دیگر برادر شهیدش در عملیات های متعددی شرکت کردند.

 

شهید اکبر روندی فرمانده گروهان فجر بود. به گفته همرزمانش یکی از شرایط عضویت در گروهانش بانشاطی و خنده رویی بود. اهل کلاس گذاشتن نبودو با نیروهاش می گفت و می خندید، غذا می خورد و در چادر آن ها هم استراحت می کرد.

 

برادر شهیدان روندی در گفتگو با خبرنگار الوند خبر گفت: برادرم اکبر در سال 1343 در یکی از روستاهای شهرستان قصرشیرین به دنیا آمد. در سال1348 عباس دیگر برادر شهید نیز در همان روستا متولد شد. به دلیل اشتغال پدرمان در اداره بهداری شهرستان قصرشیرین بعدها در این شهر اقامت گزیدیم.

 

 سعید روندی افزود: در اوایل انقلاب برادران شهیدم با اینکه سن و سال کمی داشتند در تظاهرات و مراسم سیاسی و مذهبی با روحیه ای خستگی ناپذیر شرکت می کردند. پس از پیروزی انقلاب نیروهای بعثی عراق تهاجم گسترده ای را به مناطق مرزی کشور آغاز کردند و قصرشیرین به اشغال دشمن درآمد و ما به اسلام آباد غرب مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شدیم.

 

 این برادر شهید گفت: اکبر و عباس دفاع از کیان اسلامی میهن مان را مقدم بر هر چیز دیگری می دانستند. آنها به همراه اعضای "پایگاه حزب الله" به صورت گروهی به جبهه رفتند. تا زمانی که زنده بودند در همه عملیاتهای تیپ مستقل نبی اکرم(ص) شرکت کردند. گردان "احزاب" و یگان دریایی "فتح" تیپ دوم نبی اکرم(ص) سالها شاهد دلاوری ها، ایثارگری ها و حضور عارفانه ی این عزیزان بود.

 

وی افزود: عباس عاشق حضرت زهرا(س) بود و آرزوی همیشگی اش این بود که مانند آن گل یاس مفقود شود. در عملیات والفجر9 در سال 64 هر دو برادر در کنار هم جنگیدند. عباس به آرزوی دیرینه اش رسید و در ارتفاعات کوهان سلیمانیه عراق از دیده ها پنهان شد و به اتفاق یار همیشگی اش مهدی خرسندپور جاویدالاثر شد.

 

وی می گوید: در سال1365 فرماندهی تیپ تصمیم گرفت که یک گردان خط شکن دیگر در مجموعه ی تیپ سازماندهی کند. از بچه های پایگاه حزب الله که جمع شده بودند خواست تا ارکان این گردان را تشکیل دهند. شهید شعبانلو، شهید امینی، شهید اکبر، شهید نصرتی، شهید زمانی، شهید سلیمانی، شهید ظهرابی، شهید شهبازیان، شهید صفریانی، شهید جهان بیگی، شهید میرزایی و... گردان تازه تاسیس حمزه سیدالشهدا را ظرف چند روز به یک یگان شهادت طلب مبدل کردند.

 

وی گفت: مفقودشدن عباس و فوت پدر خللی در اراده ی شهید اکبر ایجاد نکرد، بلکه مصمم تر از قبل در جبهه حضور پیدا کرد. او در عملیات کربلای5 هفتاد درصد از بینایی چشم راست خود را از دست داد و در عملیات نصر7 در ارتفاعات بلفت عراق در سال 66 در حالی که گروهان فجر نیروهای استشهادی گردان حمزه سیدالشهدا(ع) را فرماندهی می کرد هدف اصابت ترکش خمپاره ی نیروهای بعثی عراق قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

رزمنده شهیدی از دیار اورامانات

 

به گزارششبكه اطلاع رساني مرصاد، حاج محمد مراد مصطفایی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و همرزم شهید محمد نادری در گفتگو با خبرنگار  جوانرود هه وال  اظهار داشت: سنگرهای جنگ اورامانات در دوران دفاع مقدس همچون بسیاری از مناطق استان کرمانشاه عرصه جنگ همزمان با نیروهای بعثی و گروهک های ضد انقلاب بود که مردم غیور این منطقه هر روز به صورت خودجوش و داوطلبانه به صفوف رزمندگان اسلام می پیوستند. با قاطعیت می توان گفت که اورامانات دارای پرونده پررنگی ازشجاعت و ایثارر شهداء و رزمندگانی است که  با نیروی ایمان، اعتقاد و اراده  و روحیه رزمندگی بالا در جبهه های هشت سال دفاع مقدس، مردانه از مرزهای میهن خود دفاع کردند.

 

وی با بیان گوشه هایی از شاخصه های یکی از همرزمان شهیدش اظهار داشت: شهید محمد نادری یکی از دلاور مردان خطه اورامانات بود که محل تولد ایشان روستای قالیچه از توابع ثلاث باباجانی بود. ایشان در یک خانواده مذهبی تربیت شده بود و اخلاق نیکویی داشت، به گونه ای که همه علاقه مند بودند با ایشان ارتباط داشته باشند.

 

مصطفایی افزود: از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان این بود که بسیار ساده زیست و متواضع و با ایمان بود و هیچ گاه کار خود را به دوش دیگران نمی گذاشت و در سخت ترین شرایط منطقه از خود مقاومت نشان می داد و دارای روحیه رزمندگی بسیار خوب و الگو بود. همیشه در ماموریتهای خطرناک پیشتاز بود و گوی سبقت را از دیگران می ربود و آرزو داشت در این راه مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آید. او در یکی از عملیاتهای دوران دفاع مقدس به آرزوی خود رسیدو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

 وی با بیان شجاعت و احساس تکلیفی که شهید برای اسلام و آب و خاکش داشت، تصریح کرد:  شهید نادری  بسیار جسور و بی باک بود و در رفاقت حق دوستان را ادا می کرد و همیشه در عملیاتها جلو دار بود و دلی نترس داشت. او جانش را در طبق اخلاص گذاشته بود. ایشان سختی جنگ را به خاطر اسلام و آب و خاکش به جان خریده بود و در طول دوران جنگ همچون همرزمان خود هر چند ماه 24 تا 48 ساعت برای دیدار با خانواده خود به عقب برمی گشت و بدون فوت وقت به منطقه بر می گشت و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت.

 

حاج مراد مصطفایی  به بیان خاطراتی از شهید نادری پرداخت و اظهار داشت:  یک روز به اتفاق برادر محمد نادری حدودا در بهار سال 1362 جهت شناسایی پایگاههای عراقی و ضد انقلاب  به منطقه سرتک(در محدوده رشته کوه بمو در مرز ایران و عراق) نزدیک روستای قیطول سورمر و توت خشکه عرق رفته بودیم که در کمترین زمان و به واسطه نزدیکی مکان، اولین پایگاه گروهک های ضد انقلاب در این موقعیت را شناسایی کردیم که با حزب بعث عراق همکاری می کردند.  در این شناسایی مختصات محل و تعداد نیروها که حدود 150 نفر در این پایگاه مستقر بودند و تجهیزات جنگی همچون خمپاره 60 الی 81، تیربار، آرپی جی و قاطر و الاغ در این پایگاه موجود بود به صورت کامل جمع آوری کردیم.

 

مصطفایی ادامه داد: بعد از شناسایی این نقطه به طرف خاک عراق حرکت کردیم و از مسیر دره ای که شیار بزرگ و پوشش جنگلی و رودخانه ای که در آن مسیر بود به نزدیکی پایگاه عراقی ها رسیدیم و منطقه حدودا پشت توت خشکه بود که به این پایگاه چهار درختان می گفتند. این پایگاه مین گذاری شده بود که این امر باعث شد ما از یک مسیر دیگر پایگاه عراقیها نزدیک شویم و نظر به اینکه کار ما صرفا شناسایی بود و نباید با آنها درگیر می شدیم، ماموریت ما در آن روز به همین شکل گذشت. نیروهای ما نیز در منطقه قیطول و شیرپر به فاصله حدودا دو کیلومتر قرار داشت. با شجاعت خاص شهید نادری  و ورود مخفیانه و جسورانه  ایشان  به پایگاه دشمن توانستیم اطلاعات مورد نیاز را در کمترین زمان ممکن جمع آوری نمائیم و ضمن بازگشت گزارش این ماموریت را به  فرمانده قرارگاه فجر که در آنزمان برادر شهید مهدی آشنا بودند و مسئولیت اطلاعات و عملیات را نیز بر عهده داشت  ارائه دادیم و فردای آنروز جهت انهدام مواضع شناسایی شده به همراه شهید نادری و تعدادی نیرو دوباره به محل بازگشتیم. به واسطه اطلاعات دقیق   و ضمن غافلگری آنها  با حمایت آتش خمپاره های خودی آنها را وادار به عقب نشینی کردیم.

 

وی با بیان اینکه در عملیات سراسری سرتک نیز با برادر شهید محمد نادری  که فرمانده گروهان بودند همراه بودم، گفت: در این عملیات در محور شیخ صله، بمو، ستک تا بانه  10 پایگاه خودی قرار داشت که جمعیتی به استعداد 1500 نفر در این پایگاهها مستقر بودند و شهید نادری در این عملیات فرماندهی یکی از گروهان های عمل کننده را بر عهده داشت که اخلاق و منش بلند، شخصیت والا و جلوداری این شهید گرانقدر انگیزه ای مضاعف را در میان همراهانش ایجاد کرده بود که در بساری از عملیات های مهم حضوری پر رنگ داشتند.

 

این رزمنده دوران دفاع مقدس و همرزم شهید در پایان خاطر نشان کرد:  ایمان و اعتقاد وی در دفاع از اسلام و میهن اسلامی آنچنان بود که از هیچ تلاشی برای جنگ در مقابل رژیم بعث و سرکوب دشمنان این مرز و بوم کوتاهی نمی کرد.

 

از آرزویی که در شهادتش برآورده شد تا درخواست او از خالقش که می خواست اولین قربانی گردان خود باشد

 

به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصاد، به نقل ازدیوانگاهشهید محمد ولی پیامی در سال 1338و در محله تازه آباد شهرستان هرسین در خانوده ای کشاورز دیده به جهان گشود

 

وی هشتمین و آخرین فرزند خانواده بود که پس از سپری کردن دوران کودکی وارد دبستان شد. در دبستان سلطانی بعد از اتمام ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی ابوریحان بیرونی شد. بعد از اتمام راهنمایی بانمرات عالی وارد دبیرستان چهار آبان یا دهخدا هرسین که بعد از انقلاب به دبیرستان شریعتی تغییر نام پیدا کرد، شد.

 

شهید پیامی مردی با صداقت، مخلص، شجاع، با شهامت، ایثارگر، ساده زیست و دلاور بود که چهره ای خندان و گشاده رو داشت.

 

این شهید بزرگوار قبل از انقلاب در تظاهرات ها و راهپیمایی ها شرکتی بی بدیل داشت و در این راه با دوستان همرزمش همراه بود و به پخش اعلامیه ها نیز می پرداخت تا به مردم آگاهی بیشتری بدهند.

 

شهید پیامی در ادامه فعالیت هایش بعد از انقلاب  هم با نهادهای انقلابی مانند سپاه پاسداران همکاری داشته و  در پایگاه محل با دوستان همرزمش برای کشیک های شبانه برنامه ریزی می کردند. ایشان در دوران دبیرستان به صورت افتخاری خدمت می کرد و در نیروی گشت امنیت شهر اولین نیروی جذب کمیته انقلاب اسلامی شد. با تشکیل سپاه پاسداران به استخدام سپاه هرسین در آمد و در سال 1360 مسئول بسیج هرسین شد و در سال 1362 از طرف مسولین وقت سپاه به فرماندهی گردان صف طرح لبیک یا خمینی(ره) درآمد.

 

وی حضور در جبهه را فرصتی مغتنم برای خودسازی و قرب به معبود می دانست و لذا آنقدر در جبهه ماند تا به قرب حقيقی نايل آمد. شهادت او در دل دوستان و جوانان محل شعله ای افروخت که هرگز خاموشی نگرفت.

 

 

خواهر شهید در گفتگو با خبرنگار دیوانگاه اظهار داشت:مادرم میشه میگفت که زمان بارداری، این بچه با بقیه بچه ها فرق داشت و از بین فرزندانش همیشه این پسر را دوست داشت چرا که وقتی هم بدنیا آمده بود و بزرگ بود باخوش رویی با پدر و مادر و خواهرانش رفتار می کرد.

 

این خواهد شهید افزود: در اوایل انقلاب چون عشق به امام و انقلاب داشت هیچ وقت به خانه نمی آمد و مانیز هیچ وقت از حقوق یا پولی که داشت سؤال نمی کردیم.

 

خواهرشهید پیامی تصریح کرد: در زمان تشیع جنازه اش یک خانم آمده بود و میگفت این مرد به ما کمک غذایی زیادی می کرد و یک نفر دیگر از کارمندان سپاه که 4 فرزند داشت یک روز زنش به سپاه آمد و از گرفتن حقوق کم از شوهرش شکایت می کرد بعد از اینکه زن رفت ساعتی نگذشته بود که شهید پیامی برنج روغن قند چای و گوشت گرفت و در آن خانه تحویل آن خانم داد و گفت که شوهرت امشب مهمان دارد و گفت ماچیزی نداریم بعد از خالی کردن آن ها دوباره به طرف سپاه راه افتاده بود به شوهر آن زن گفته بود برو خانه امشب مهمان دارید و مرد وقتی به خانه رفته بود و از زبان زنش فهمید که این کار پیامی است مرد تعجب کرد. انسانی که به این وارستگی و ایثار برسد پس انسان کاملی است بااینک این شهید 23سال بیشتر نداشت ولی عقل کاملی داشت.

 

 

علی طاهری از هم رزمان شهید به خبرنگار دیوانگاه گفت: بعد از اینکه به منطقه چنگوله رسیدیم او تمام افراد را به صورت منطقی سازماندهی کرد و افراد سنگرهای کمین را نیز مشخص کرد و به وسیله مهمات به جا مانده عراقی ها کمبود سنگر ها را جبران کرد.

 

حاج حسین فتحی دیگر همرزم شهید نیز گفت: من با او درگیری لفظی پیدا کردم و به او پرخاش کردم اما بعد پشیمان شدم و به همین خاطر قرآن را برداشتم و نزد او رفتم تا او مرا ببخشد تا قرآن را دید به گریه افتاد و گفت: من کجا و قرآن خدا کجا من لیاقت قرآن را ندارم  و تو را از عمق جان می بخشم.

 

مظفر رجبی دیگر هم رزم این شهید نیز گفت: بهترین لذت برای انسان آن است که ترکش خمپاره به بدنش اصابت کند و سوختن بدن خود را ببیند و همین طور که دوست داشت به شهادت رسید.

 

سرهنگ نور الدین اختیاری از دیگرهم رزمان شهید گفت: چند ساعتی قبل از شهادت، حاج یحیی قیاسوند (فرمانده وقت سپاه هرسین) و شهید پیامی همدیگر را قسم دادند که بهترین آرزوی خود را بیان کنیم. بنده و حاج قیاسوند هر کدام آرزوی خود را بیان کردیم و شهید پیامی بهترین آرزوی خود را این چنین بیان کرد که دوست دارد مانند سرورش آقا ابوالفضل العباس بدنش تکه تکه شود و به راحتی بعد از ساعاتی این چنین شد.

 

به گزارش دیوانگاه، سرانجام شهید محمد ولی پیامی در سال 1362   درمنطقه عملیاتی چنگوله  به سبک بالان عاشق همرزم خود پیوست و به درجه شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای محله تازه آباد شهرستان هرسین به خاک سپرده شد.

 

 

 

 خانواده ای که سه شهید تقدیم انقلاب کرد؛ از زیر گرفتن پدر خانواده توسط ساواک تا سر بریدن پسر

 

به گزارش شبکه اطلاع رسانی مرصاد، صفیه سیابانی فرزند شهید و خواهر دو شهید در گفتگو با خبرنگار پاک پرس، اظهار داشت: شهید باقر سیابانی به دلیل فعالیتهای مکرر انقلابی پیش از پیروزی انقلاب توسط ضد انقلاب به زیر گرفته شد.

 

این خواهر شهید بیان کرد: همچنین شهید علی اسلامی سیابانی در سال 65 توسط ضد انقلاب و منافقین در منطقه مریوان سر بریده شد و بدن مطهرش خوراک ماهیان دریاچه مریوان شد.

 

وی افزود: دائم الوضو بودن، توجه ویژه به ایتام و اقامه نماز اول وقت، مردمداری و تواضع از جمله بارزترین خصائل آن بزرگوار بوده است.

 

این خواهر شهید گفت: دستگیری این شهید از ایتام به قدری بارز بود که می توان این ویژگی را در کنار احترام خاص به مادر و پیروی از ولایت فقیه از ویژگی های لاینفک وی دانست.

 

وی افزود: توصیه به حجاب، سفارش به مدارا، اقامه نماز اول وقت و پیروی از ولایت فقیه از اصلی ترین محورهای وصیتنامه آن بزرگوار بود.

 

این خواهر شهید گفت: شهید روح اله اسلامی سیابانی نیز از جانبازان دفاع مقدس بود که در سالهای پس از جنگ تحمیلی به دلیل اثرات شیمیایی به درجه رفیع شهادت نائل شد. همچنین مادر این شهید بزرگوار در حالی که چشم به راه بازگشت پیکر پسر شهیدش علی اسلامی سیابانی بود هفت سال این دنیا را وداع گفت.

 

شهیدی که شهادت به پدرش الهام شد

 

به گزارششبکه اطلاع رسانی مرصادبه نقل ازچشم نیوز،شهید کامران احمدی پور شهید دانشجویی است که در سال 1344در کرمانشاه بدنیا آمد و در این شهر مشغول تحصیل شد. او سپس در رشته های علوم قضایی و مهندسی الکترونیک تحصیل کرد و در حین تحصیل از طریق بسیج دانشجویی به جبهه اعزام و در لشگر 25 عاشورا به دفاع از میهن اسلامی پرداخت تا اینکه در مورخ 65/3/21در منطقه عملیاتی مهران از ناحیه سر و دو پا  مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته و به دیدار معبود می رود.

 

 

در زیر گفتگویی را با خانواده شهید دانشجو والامقام کامران احمدی پور ترتیب دادیم؛ قصد داشتیم در خدمت مادربزرگوار شهید هم باشیم اما متاسفانه ایشان به علت کهولت سن و بیماری قادر به صحبت نبودند. گفتگوی ذیل حاصل مصاحبه با برادر بزرگتر ایشان (حاج عبدالحمید احمدی پور از فرماندهان و رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس) است:

 

گفتگو با برادر شهید

 

از شهید والامقام بگویید؟

 

کامران کوچکترین برادرمن و فرزند پنجم خانواده بود؛ باتوجه به  اینکه ما خانواده ای مذهبی بودیم کامران از همان ابتدا با تعلیمات مذهبی پدر ومادرم رشد کرد و بزرگ شد.

 

 

کامران اعتقادات مذهبی زیادی داشت به طوری که نماز شب این جوان ترک نمی شد و همواره به حضور در مسجد و نماز جماعت عشق می ورزید.

 

دوران تحصیل ایشان چگونه گذشت؟

 

کامران ما، از همان ابتدا هم علاقه زیادی به تحصیل و فراگیری علم داشت و از هوش سرشاری برخوردار بود، از دوران مدرسه عضو کتابخانه عمومی و مسجد جامع  شهر سرپلذهاب بود و در مدرسه هم از شاگردان خوب و تیزهوش به شمار می رفت.

 

وی در دبیرستان انقلاب در رشته ریاضی فیزیک شروع به تحصیل کرد و در این دوران علاوه بر دروس کلاسیک از علوم دینی نیز غافل نبود و همچنین عضو فعال انجمن اسلامی دانش آموزان بود و در مساجد کرمانشاه مخصوصاً مسجد چهارده معصوم (علیه السلام) و مسجد نواب به فعالیتهای فرهنگی و همچنین شرکت در جلسات قرآن و تفسیر و تحصیل علوم دینی اشتغال داشت. در سال 1363 پس از پایان دبیرستان در کنکور سراسری دانشگاهها و امتحان اختصاصی مدرسه عالی قضایی شرکت کرد و در مدرسه عالی قضایی قم پذیرفته شد،ضمن اینکه در دوران تحصیل از دانشجویان ممتاز بود.

 

خاطره ای از ایشان بفرمایید و اینکه چطور شد که به جبهه رفتند ؟

 

کامران ترم آخر در رشته حقوق قضایی بود و حدود چهارماه دیگر می توانست به عنوان قاضی مشغول به خدمت شود. یک روز به نزد من آمد و گفت داداش شما کار مرا چگونه می بینی؟ من هم گفتم خوب معلوم است ان شاءالله به زودی تو فارغ التحصیل و قاضی می شوی و می توانی خدمت کنی ...اما انگار این جواب من کامران را قانع کرد و باز پرسید نه بیشتر بگو...از کامران پرسش بود و از من پاسخ تا اینکه من گفتم کار قضاوت بسیار مهم و حساس است و خودت می دانی که عدل و انصاف در این حرفه جایگاه مهمی دارد و فردای قیامت باید برای هر عمل خود و خصوصا اشتباهاتی که ممکن است در امر قضاوت پیش بیاید پاسخگو باشی و...

 

کامران به دقت به حرفهایم گوش می کرد...

 

گفتم ولی کامران جان الان چه وقت این صحبت هاست تو دیرآمدی برادرمن و به زودی قاضی می شوی باید اين پرسش ها را قبل از تحصیل می کردی نه اکنون که در آستانه تصدی قضاوتی...

 

همین جا بود که اشک از چشمان برادرم سرازیر شد و گفت نه داداش شما گفتی هرکس قبل از مرگ بیاید زود آمده است، نه ، من نمی توانم، نه تحمل آتش را دارم ونه آنقدر با  ایمان هستم که بتوانم بر نفس و شیطان غلبه کامل داشته باشم و اشک می ریخت...

 

من که علاقه شدیدی به کامران داشتم و از آنجا که برادر بزرگ تر بودم وکامران برادر کوچک و ارتباط عاطفی شدیدی بینمان بود مات این صحنه ها شده بودم. کامران را در آغوش گرفتم و گفتم چه می گويی داداش؟ این حرفا چیست؟ منظورت چیه که دیدم گفت نه داداش من نمی خواهم که قاضی شوم! من که متعجب شده بودم فقط به کامران نگاه می کردم و وقتی دیدم عزم او جزم است گفتم باشد برادر من ان شاءالله که خیر است. کامران از من خواست که این ماجرا بین خودمان بماند و به مادر چیزی نگویم اما من احتمال می دادم که ایشان انصراف دهد ولی چیزی نگفتم...

 

این ماجرا گذشت و کامران به قصد قم خداحافظی کرد اما هفته بعد با وسایلش برگشت و گفت که انصراف داده، همه مات و متحیر ماندند که چرا؟ اما من می دانستم ...

 

همان سال کامران در کنکور ریاضی شرکت کرد و در رشته الکترونیک در دانشگاه دولتی تبریز قبول شد و برای تحصیل به تبریز رفت. آن زمان دوران جنگ بود (برادر کوچک من آقا شهریار که از کامران بزرگ تر بود نیز در جنگ شهید شده بود) ؛ کامران هم تصمیم گرفت که دانشگاه را رها کند و به همراه جمعی از دوستانش عازم جبهه های نبرد شد.

 

واکنش خانواده در مقابل رفتن ایشان به جبهه چه بود؟

 

ما خانواده ای مذهبی داشتبم و همانطور که عرض کردم بنده هم در دفاع مقدس شرکت داشتم، آقا شهریار هم که شهید شده بودند و ایشان هم در سپاه پاسداران خدمت می کردند؛ وقتی که کامران گفت می خواهد به جبهه برود با روی گشاده خانواده روبرو شد، پدرم خدارحمت کند دم مسیحایی داشتند و بسیار متدین بودند و از این تصمیم کامران استقبال کردند مادرم هم پذیرفت چرا که اعتقاد داشتیم این وظیفه همه ماست که از ایران و اسلام محافظت کنیم؛ خود شهید هم می گفت که وقتی مملکت نیاز به ما دارد آیا می شود که احساس نکنم وحضور نداشته باشم و این بود که عازم جبهه شد.

 

 

شهید گرانقدر چطور به شهادت رسیدند؟

 

ایشان  همراه با لشکر 25 کربلا در فاو حضور داشتند که جهت شرکت در عملیات آزادسازی مهران از چنگ متجاوزین بعثی در خرداد ماه یگان خدمتی ایشان نیز به آن منطقه نقل مکان نمود و در تاریخ 27 خرداد سال 1365 وقتی که تنها 21 سال داشت در جریان عملیات کربلای یک به مقام رفیع شهادت نایل آمد و با پیکری پاره پاره و بدنش که به دو نیمه شده بود به دیدار معبودش شتافت.

 

خبر شهادت آقا کامران راچطور به شما دادند؟

 

عرض کردم که پدرم دم مسیحایی داشتند و بیشتر حوادث به ایشان الهام می شد. یادم هست شب قبل از شنیدن خبر شهادت کامران نیمه های شب بود که پدر از خواب پریدند و بی تاب و آشفته بودند وقتی از ایشان جویا شدیم گفتند که نگرانم ،فردا می بینید...

 

فردا صبح یک سرباز به در خانه آمد و گفت که کامران در بیمارستان بستری شده اند ولی ما می دانستیم که ایشان زنده نیستند و وقتی رفتیم با پیکر پاک و دو نیم شده کامرانمان روبرو شدیم. کامران جوان پاکی بود که در دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی شهد شیرین شهادت را نوشید و به دیدار حق شتافت.

 

 

سخن آخر؟

 

از شما تشکر می کنم؛ ان شاء الله که خداوند منان حافظ این انقلاب و کشوراسلامی مان باشد. همه ما رهرو راه شهیدان باشیم و خداوند این توفیق را به همه ما و خصوصا جوانان بدهد که چون گذشته نگذاریم کوچکترین تجاوزی به این مرز و بوم صورت گیرد و این که قدردان خون شهدا و جانبازان و ایثارگران و رزمندگان ایران اسلامی مان باشیم که در راه پاسداری از کیان انقلاب و ایران از خون پاکشان مایه گذاشتند.

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد